رمان سیاه

دانلود رمان تخیلی برای نوجوانان

رمان سیاه

دانلود رمان تخیلی برای نوجوانان

رمان سیاه

شما می توانیدبهترین رمان ها را از وب سایت ما دانلود کنید

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان سیاه» ثبت شده است

پرسی جکسون-آخرین المپی

جلد5 آخرین المپی (پرسی جکسون)

آخر دنیا وقتی شروع شد که یک پگاسوس روی کاپوت ماشینم فرود آمد.
تا آنموقع بعدازظهر خیلی خوبی داشتم. از نظر قانونی نباید رانندگی می‌کردم چون تا هفته‌ی دیگر شانزده سالم تمام نمی‌شد. ولی مادرم و پل ناپدریم، من و دوستم راشل را به این قسمت خصوصی ساحل در کرانه‌ی جنوبی برده بودند و پل به ما اجازه داد تا پریوس او را قرض بگیریم و دور کوچکی با آن بزنیم.
می‌دانم الان می‌گویید، وای، اون خیلی آدم بی‌مسئولیته و از این حرف‌ها، ولی پل من را خیلی خوب می‌شناسد. او دیده که من شیطان‌ها را تکه‌تکه کردم و از ساختمان در حال انفجار مدرسه بیرون پریدم. برای همین احتمالاً به این نتیجه رسیده که چند کیلومتر ماشین‌سواری، خطرناک‌ترین کاری نیست که من تا حالا انجام دادم.

پرسی جکسون-نبرد هزارتو

جلد4 نبردهزارتو (پرسی جکسون)

آخرین کاری که می‌خواستم در تعطیلات تابستانی‌ام انجام بدهم، منفجر کردن یک مدرسه‌ی دیگر بود. صبح دوشنبه هفته‌ی اول ماه ژوئن بود و من در ماشین مادرم، جلوی دبیرستان گود در خیابان ۸۱ شرقی نشسته بودم.
گود ساختمان قهوه‌ای بزرگی مشرف به رودخانه بود. یک سری ب‌ام‌و و ماشینهای دیگر جلوی آن پارک کرده بودند. به طاق سنگی قشنگش نگاه کردم و در این فکر بودم که چقدر طول می‌کشد تا از اینجا بیرونم بیاندازند.
ـ «فقط آروم باش.» مادرم خودش آرام به نظر نمی‌رسید: «این فقط یک بازدید کوتاه برای آشناییه و عزیزم یادت باشه، اینجا مدرسه‌ی پُله. پس سعی کن... می‌دونی که.»
ـ داغونش نکنم؟

پرسی جکسون-طلسم تایتان

 جلد سوم طلسم تایتان (پرسی جکسون)

جمعه‌ی قبل از شروع زمستان، مادرم یک ساک سفر همراه با چند سلاح مرگبار برایم بست و من‌را به یک مدرسه‌ی شبانه‌روزی جدید برد. سر راهمان، دوستانم آنابت و تالیا را هم سوار کردیم.
از نیویورک تا بارهاربر، در ایالت ماین هشت ساعت راه بود. برف و باران روی بزرگراه می‌ریخت. من، آنابت و تالیا چند ماه بود که همدیگر را ندیده بودیم، ولی با وجود بوران و فکر اینکه قرار است چه کاری انجام بدهیم، عصبی‌تر از آن بودیم که خیلی با هم حرف بزنیم. به جز مادرم، که وقتی عصبی و نگران است، بیشتر حرف می‌زند. وقتی بالاخره به وست اُوِر هال رسیدیم، هوا داشت تاریک می‌شد و مادرم همه‌ی ماجراهای خجالت‌آور دوران بچگی‌ام را برای آنابت و تالیا تعریف کرده بود.
تالیا بخار شیشه‌ی ماشین را پاک و به بیرون نگاه کرد: «اوه، آره بهمون خوش می‌گذره.»

پرسی جکسون-دریای هیولاها

دریای حیولا-جلد2 دریای هیولاها (پرسی جکسون)

کابوس من اینطوری شروع شد.
در یک خیابان متروکه در یک شهر ساحلی کوچک ایستاده بودم. نیمه‌شب بود. طوفان در راه بود. باد و باران درخت‌های کاج کنار پیاده‌رو را تکان می‌داد. ساختمان‌های زرد و صورتی‌رنگ در طول خیابان صف کشیده بودند و روی پنجره‌هایشان تخته کوبیده شده بود. یک چهارراه آنطرف‌تر، بعد از ردیفی از بوته‌های ختمی، اقیانوس موّاج دیده می‌شد.
با خودم گفتم، فلوریدا. هرچند مطمئن نبودم این‌را از کجا می‌دانم. هیچ‌وقت فلوریدا نرفته بودم.
مدتی بعد صدای کوبیده شدن سُم روی پیاده‌رو را شنیدم. برگشتم و دوستم گروور را دیدم که داشت از ترس جانش به سرعت فرار می‌کرد.
آره، گفتم صدای سُم.

پرسی جکسون-دزد صاعقه

پرسی جکسون دزد صاعقه (پرسی جکسون)
ببینید من نمی‌خواهم یک دورگه باشم.
اگر این کتاب را به‌خاطر این می‌خوانید که فکر می‌کنید شما هم یک دورگه‌اید؛ نصیحت من را گوش کنید: همین الان کتاب را ببندید، هر دروغی را که پدر و مادرتان در مورد تولّدتان گفتند باور کنید و سعی کنید یک زندگی معمولی داشته باشید. دورگه بودن خیلی خطرناک و وحشتناک است. بیشتر وقتها باعث می‌شود که به‌طرز دردآوری کشته شوید، امّا اگر یک بچه‌ی معمولی هستید و این کتاب را به‌خاطر سرگرمی می‌خوانید، عالیه، ادامه بدهید. من به حال شما حسرت می‌خورم که می‌توانید باور کنید هیچکدام از این اتفاقات واقعیت ندارند.
امّا اگر خودتان را در لابه‌لای صفحات این کتاب پیدا کردید، اگر احساس کردید یک چیزی از درون دارد قلقلکتان می‌دهد، فوراً خواندن را متوقف کنید. شما ممکن است یکی از ما باشید. و به‌محض اینکه متوجه این موضوع شوید، بعد از مدّت کوتاهی آنها هم متوجه می‌شوند و سروکله‌شان پیدا می‌شود.
نگویید که بهتون هشدار ندادم.