پرسی جکسون-آخرین المپی
- شنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۲۸ ب.ظ
آخر دنیا وقتی شروع شد که یک پگاسوس روی کاپوت ماشینم فرود آمد.
تا آنموقع بعدازظهر خیلی خوبی داشتم. از نظر قانونی نباید رانندگی میکردم چون تا هفتهی دیگر شانزده سالم تمام نمیشد. ولی مادرم و پل ناپدریم، من و دوستم راشل را به این قسمت خصوصی ساحل در کرانهی جنوبی برده بودند و پل به ما اجازه داد تا پریوس او را قرض بگیریم و دور کوچکی با آن بزنیم.
میدانم الان میگویید، وای، اون خیلی آدم بیمسئولیته و از این حرفها، ولی پل من را خیلی خوب میشناسد. او دیده که من شیطانها را تکهتکه کردم و از ساختمان در حال انفجار مدرسه بیرون پریدم. برای همین احتمالاً به این نتیجه رسیده که چند کیلومتر ماشینسواری، خطرناکترین کاری نیست که من تا حالا انجام دادم.
دریافت
عنوان: پرسی جکسون-آخرین المپی
حجم: 1.81 مگابایت
توضیحات: جلدپنجم (پایان)
دانلود رمان جدید اوراکل (ORACLE) اثر هما پور اصفهانی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با لینک مستقیم
رمان جدید اوراکل نوشته نویسنده نام آشنا هما پور اصفهانی کارشناسی ارشد روانشناسی متولد 12 اسفند 1369 از اصفهان است که توسط انتشارات سخن به زودی منتشر می شود …
اتاق در تاریکی محض فرو رفته بود … نه چراغ خوابی روشن بود و نه پرده زخیم و تیره اتاق اجازه می داد هیچ نوری از چراغ های داخل کوچه به درون اتاق نفوذ کند!
طبق عادت همیشگی اش لحاف کلفت را از روی خودش کنار زده و به زور قرص خوابی که خورده بود به خوابی نیمه عمیق فرو رفته و از عالم و آدم بی خبر بود … شاید در کل یک ساعت از خوابیدنش گذشته بود!
این اوراکل قدر در شش شب قبل بی خوابی کشیده بود که آن شب حریصانه خواب جعلی و کمکی اش را در آغوش گرفته و قصد نداشت بیدار شود … از نظر خودش دیگر جز خواب هیچ چیزی نمی توانست برایش تسکین باشد!
از بیرون اتاق صدا می آمد … صدای پا … کسی داشت می دوید … ترسان و هراسان می دوید … تنها عکس العملش به صداهای رعب آور این بود که از دنده چپ بچرخد و طاق باز شود!
خوابش سنگین تر از این حرف ها بود که با یک صدای پا بیدار شود … در اتاقش ناگهانی باز و محکم و توی دیوار پشتش کوبیده شد … این دیگر صدایی نبود که بیدارش نکند!
خواب از چشمانش گریخت … لای پلکش را به زحمت گشود و به کسی که بین چارچوب در ایستاده و به او خیره مانده بود نگاه کرد … دختر همین که مطمئن شد او را بیدار کرده جلو دوید!
ساکی که توی دستش بود را روی زمین انداخت و در کمد او را گشود … همین طور که تند تند هر چه به دستش می رسید را داخل ساک می چپاند نفس بریده و ترسیده گفت:
پاشو مهراد … پاشو ! دارن می آن … باید بری ! مهراد سرش می کوبید … گیج می رفت … می چرخید … چشمانش تار می دید!
دستش را اوراکل بالا آورد و آهسته روی شقیقه اش فشرد … دختر به سمتش چرخید و این بار جیغ کشید … مهراد با توام … باید بری … این جا دیگه امن نیست … نگهبانی گفت که دارن می …
صدای زنگ در بلند شد … مهراد که تا آن لحظه فقط توانسته بود به زور لب تخت بنشیند با صدای زنگ در و جیغ همزمان دختر از جا پرید و هجوم برد سمت پنجره و پرده زخیم سیاه رنگ را کنار زد!
نور چرخان قرمز رنگ ماشین پلیس مو به تنش راست کرد … این جا پایان خط بود ؟ دیگر به ته رسیده بود …
لیست جامع رمان های هما پور اصفهانی
این مطلب جهت آگاهی طرفداران و آشنایی با تمام آثار هما پور اصفهانی نویسنده برجسته و خوب کشورمان است و این رمان بدون هماهنگی ایشان در سایت منتشر نخواهد شد